از پیــــله تا پروانـــــگی...

به امید روزی هستم که پروانـــــه شوم....

از پیــــله تا پروانـــــگی...

به امید روزی هستم که پروانـــــه شوم....

پروانگی...

  سلام به همه...اوووووووه چقد گذشته از آخرین پستم...
امدم براتون از پیله بگم...نمیدونم تهش چی میشه...نمیدونم پروانه میشم یا نه...
از جداییمون نمیگم که همه خوندید..از تیر امسال میگم...
بهم محرم شدیم...دوباره باهم بودیم...با این تفاوت که باهم کار نمیکردیم...اون تهران و فقط پنجشنبه میومد...منم که دقیقا از اول تیر رفتم سرکار...یه جایی همین قم...
من از سال90مینویسم...نمیدونم چند نفرتون از اون روزا یادتونه...از روزایی که واقعا روز خوش من حداکثر 24ساعت بود...ولی این بار...
خندیدم...عاشق بودم و عاشقم بود...رنگ چشماش...طرز نگاهش...طرز بوسیدنش...طرز بغل کردنش...همه همش از ته دل...من علی رو بزرگ کردم...عین کف دستم میشناسمش...عاااااااااااشقم بود...منو میخواست...خود خودمو...نه واسه جسمم...نه واسه اینکه براشون کار کنم...
هییییییییچی...فقط عشق و دوست داشتن...
خوش بودیم...میخندیدم...کنار هم بودیم...
تا اینکه...
به طوفان های زندگی من که دیگه باید عادت کرده باشید!!!!!!!!!
طوفان شد...
یکی از راه رسید و همه چیو زیر و رو کرد...
زن نبود...این بار کار علی نبود...
یه مررررررررد...
واقعا مرد بود...
یکی که من هفت هشت سال پیشش بودم...خیلی اتفاقی آشنا شدیم...اونایی که منو دیدن میدونن من کلا تو ظاهر خیلی شادم و شنگول...تو محیط کارمم همینم...ایشون یکی از مشتری ها کارخونه بود...منم که همیشه پای تلفن شاد و جیغ جیغو...
علی مشهد بود...دلم خیلی گرفته بود و مثل همیشه داشتم راه میرفتم تو خیابون و یه نم اشکی هم میریختم که دیدم یکی برام از اون سمت خیابون بوق زد و پیچید این طرف...محل ندادم...دیدم موبایلم زنگ میخوره و جواب دادم که گفت حاجی ستمه!!!!!!حالا این کلمه ستمه هم داستان داره...من خیلی از این کلمه استفاده میکنمیادمه یه بار که بهش گفتم پشت تلفن گفت تو اگه تو دارودسته ما بودی لات خوبی میشدیا!!!!!!!دیگه این ستم من افتاده بود تو دهن همه...اونروزم همینو گفت و شناختمش و گفت پشت سرتم...سوار شدم...همیشه حتی پشت تلفن حس خوبی بهش داشتم...حال و احوال کردیم و رفت سمت خونه ما...ساکت بودم...گفت بهت نمیاد سکوت...تو که پشت تلفن اینقده شری...گفتم ای بابا دلم خونه...
شده تا حالا اینقده لبریز باشید و یدفعه به یه غریبه اعتماد کنید؟؟؟؟
نمیدونم تو وجود این آدم چی بود که تا پر صدا خندید من زدم زیر گریه ..هول شده بود...زد بغل و چند دقیقه ای وایساد و گذاشت گریه کنم...فقط گفتم دلم براش تنگ شده...زد رو پاش و گفت پس عاشقی!!!!!!!
رفتیم یه جای باز...نشستیم رو چمنا و من گفتم...یه جاهایی کبود میشد از عصبانیت...یه جاهایی بلند شد راه رفت...اینقده حرف زدم و اشک ریختم که هوا تاریک شد...منو برگردوند و گفت بسپرش به من...
بگم بدبختی یا خوشبختی نمیدونم...از همون شب به قول خودش شد بختک!!!!!!!
امونم نمیداد...از خودش گفت...از عشق اولش...از ضربه هایی که خورد...از زخم رو بازوش تا مچ دستش!!!!!ندیدم مرد به عاشقی این بشر...وقتی الهامش رفت اینم سنگ شد...به قول خودش همه کاری کرده...فقط یه کلام گفت نمیزارم توام بشی عین من...
معتاد دیدید میبندنش به تخت؟؟؟منو بست به تخت...نمیزاشت جم بخورم...هرجا بودم بود...خودش نه ها...سایه اش...حرفاش...زنگ زدن هاش...گاهی وقتا جیغ میزدم...فحشش میدادم ولی دست برنداشت...
ورزشکاره...قد 190....بدنسازه...
جمعه ها صبح منو میبرد ورزش...ورزش که بهانه بود...حرف میزد...عین رگبار...
خلاصش کنم براتون...
من...خود خودم...همون پروانه ای که دنیا رو دور میزد که با علی باشه دو هفته پیش پنجشنبه با علی حرف زدم و جداشدیم...رفتم پیشش...نشستم رو پاش عین اون روزا...براش گفتم...نه عین طوطی که فقط حفظ کنم و بگم...نه...خودم به حرفام ایمان داشتم...از روزایی گفتم که دختر و پسرش بزرگ میشن...از تنهایی خودم تو اون روزا...دعوا نکردیم...من همیشه دنبال این بودم که با دعوا و تنفر جدا بشم...با عشق جدا شدیم...تو بغلش گریه کردم...ولی با خنده جداشدیم...
نمیتونم حال اون لحظمو بگم...نمیدونم حس و حالمو متوجه میشید یا نه...
کلی اون روز آخر خندیدیم...کلی نازم کرد و بوسید...حتی برای آخرین خودم بهش پیشنهاد س ک س دادم ولی فقط بغلم کرد...علی این چند ماه مرد رویاییم بود...بیشتر از هر لحظه دیگه دیوونش بودم و عاشقش...ولی قبول کردم که نمییییییییشه...من و علی ما نمیشیم...
خدا روشکر...الان دوهفتس...خوبم...اشک میریزم...دلتنگم...ولی خوبم...حسم حس بد جدایی های قبل نیست...
معجزه زنده منم حضورش کمرنگ شد...فعلا که یه داداش دیگه دارم و شدم آبجی خانوم...همچین میگه آبجی خانم که انگار صدسالمه ..
اینم از این روزای من...دیگه قول میدم که تند تند بیام...
به پیله من خوش امدید...اینجا دیگه سیاهی مطلق نیست...هنوزم توش نور امید هست...
 
نظرات 19 + ارسال نظر
دانیلا سه‌شنبه 20 آبان 1393 ساعت 14:52

پروانه جان اتفاقی دوباره اومدم وبتو باز کردم وچقد خوشحال شدم دوباره نوشتی وخوشحالتر وقتیکه دیدم تصمیم عاقلانه گرفتی

فدای تو دوستم...

عسل خانومی یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 15:13 http://hamsar2.persianblog.ir

خوش اومدی پری جونم.. خوشحالم که دوباره نوشتی.. خوشحالم که اینقدر قشنگ و منطقی بزرگ شدی عزیزم.. بازم بنویس.. از روزهای خوبت.. دیدی گفتم زنده میمونی.. دیدی پری... آفرین

عسسسسسسل...
اره عسل...میبینی...هنوزم نفس میکشم...

ثریا چهارشنبه 7 آبان 1393 ساعت 20:43 http://www.135933.mihanblog.com

عزیزم خوشحالم برات از ته دل
ایشالا که همیشه خوب و خوش باشه
گذشته رو بریز دور هنوز سنی نداری عزیزم سعی کن یه زندگی جدید رو برای خودت بسازی

فدای تو...

سلیم چهارشنبه 7 آبان 1393 ساعت 20:16

من حس بدی به اینطور روابط دارم؛ چون از چاله ی یه رابطه ی دوست دختر و دوست پسری که میخواستم بگیرمش اما خراب کرد اومدم بیرون و خودمو پرت کردم تو چاه همین روابط آبجی و داداشی
مواظب خودت باش
پامونا از حدود خدا فراتر بذاریم بد میشه برامون؛ چون کلا یه راه بیشتر واسه خوب زندگی کردن نیس، اونم راهیه که پر از دستورای خداس

ما رابطه نداریم باهم...فکر کنم همه بد برداشت کردن...چی بشه تو هفته یه زنگی بزنه...فقط میخواست من از این رابطه بیام بیرون

سپیده چهارشنبه 7 آبان 1393 ساعت 19:00

بهترین ها رو برات میخوام
دختر اشک ما رو در آوردی

عزیزم...
تو این سه سال که مینویسم خیلی همه رو اذیت کردم...

فروغ(ردپاهایم) دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 19:35 http://raddepahayam.blogfa.com

خوشحالم که از پسش براومدی

فدات...

زیر این آسمون آبی (فاطیما) دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت 10:13

سلام پری جان
نمیدونم چی بگم
امیدوارم تو تصمیمت ثابت قدم باشی
فقط مراقب باش عاشق این داداش نشی بی هوا

خیلی مراقب خودت باش

فدات عزیزم

نوشین یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 17:54

خدا رو شکر.
امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته. خوش اومدی بعد از مدتها

خوبی نوشین؟؟؟خبری ازت نیست

میخک یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 10:21 http://zendegi-eshq-hasrat.blogfa.com

سلام خداروشکر که خوبی.....
خداروشکر که چنین کسی سرراهت قرارت گرفته و ......
امیدوارم در آینده بهترینها برات رقم بخوره.....

فدات

مهدیس شنبه 3 آبان 1393 ساعت 16:25 http://meslemaah.persianblog.ir

پرییییییییییییییییییی پری عزیییزم فدای تو بشم.خدایا صد هزار مرتبه شکرت صدهزار مرتبه شکرت.خیلی خوشحالم به خداوندی خدا خیلی خوشحالم

فداتشم عزیزدلم...

شوریده شنبه 3 آبان 1393 ساعت 11:08 http://shorideh07.blogfa.com

پروانه فاطیما یادت هست زیر این آسمون آبی خدا بهش یه دختر تپول مپولی داده اگه از حال روزت باخبر بشه خوشحال میشه

با فاطیما در ارتباطم...

شوریده شنبه 3 آبان 1393 ساعت 11:01 http://shorideh07.blogfa.com

خدا رو شکر
بهت تبریک میگم و دست آون حاجی ستمه یا داداشت درد نکنه
خیلی خوشحال شدم
خبر خوبی بود و برات دعا می کنم که بهترین ها برات رقم بخوره
خوب با این قضیه کنار اومدی
حالا دیگه بیا و تند و تند بنویس

فدات

شوریده شنبه 3 آبان 1393 ساعت 10:59 http://shorideh07.blogfa.com

فکر کنم قاطی کرده بود آخه اول رمز خواست بعد باز شد

شوریده شنبه 3 آبان 1393 ساعت 10:47 http://shorideh07.blogfa.com

سلام پری
رمزتو ندارم

رها جمعه 2 آبان 1393 ساعت 16:51 http://manmitunm.blogsky.com

سلام عزیزم
ایشالا هرچی خیره برات پیش بیاد عزیزم
برات بهترینا رو از خدا آرزو می کنم

ممنونم عزیز

نغمه پنج‌شنبه 1 آبان 1393 ساعت 22:13 http://nsadat.persianblog.ir

سلااااام پروانه ی عزیزم
شکررررررررررر که خوبی و حضور دوبارت رو به دنیای وبلاگ نویسی تبریک میگم
خیلییییییییییی میخامتتتتتتتتتتتت
این نیز بگذرد...
انشالله که اینجا از شیرینی هات بنویسی و اگه تلخی هم بود زودی از بین بره و شیرین شه

فدای تو مهربونم...

ممنونم آقا کامران

عسل پنج‌شنبه 1 آبان 1393 ساعت 13:34 http://withgod.persianblog.ir/

عزییییییییزم
میخونمت هنوز
انشالا فقط خوبی ها برات اتفاق بیفته و اینجا بنویسی :)

فدات

نسیم چهارشنبه 30 مهر 1393 ساعت 22:29 http://nasim64.persianblog.ir

پری جون خوش اومدی

فدای تو دوست خوبم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.