از پیــــله تا پروانـــــگی...

به امید روزی هستم که پروانـــــه شوم....

از پیــــله تا پروانـــــگی...

به امید روزی هستم که پروانـــــه شوم....

یکم توضیح از روزایی که گذشت...

 سلام....خب تا اول صبحه و یکم سرم خلوته گفتم بیام و حرف بزنم...

بگم از آشناییمون....

اذر ماه پارسال من و هموارم تصمیم گرفتیم بریم کیش تو تعطیلات و خلاصه همینکه گفتیم برادر من و سعید هم گفتن میایم...خلاصه چهارتایی قرار شد بریم...شب قبل از پرواز همکارم بهم گفت که سعید بهش گفته چه حسی به من داره...خیلی معذب بودم...هنوز علی و خاطراتش...تلخ و شیرین باهام بود...حتی یه جور حس خیانت داشتم....میخواستم نرم...ولی نشد...یعنی همکارم نذاشت...هیچی دیگه رفتم...خیلی عالی بود...یعنی محشر بوداااااا...

خب یکم از ویژگی های سعید با من جور نیست...سعید همسن منه...دیگه شماها میدونید که من حداقل برام مهم بود5سال اختلاف سنی باشه...البته چند ماه ازم بزرگتره...پسر آخر خانواده...دوتا برادرن و چهارتا خواهر...که سعید بچه یکی مونده به آخره...

مدیر کارخونه ما دامادشونه...پدر خودشم کارخونه داره و خلاصه نسبت به سنش وضعیتش اوکی هست...

از کبش که امدیم یکم حرف زدیم و خلاصه الکی الکی جدی شد...

25فروردین هم تولدش بود...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شوریده دوشنبه 31 فروردین 1394 ساعت 10:09 http://shorideh07.blogfa.com

این یه فرصت خوبه روش خوب فکر کن
فاصله سنی اگه تفاهم باشه حله
ایشاا... هر چی خیر و صلاحته برات اتفاق بیفته

فداتشم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.